هم در این ایام بود كه محور عملیاتى محول شده به تیپ 27 محمد رسولاللَّه(ص)، توسط سردار حسن باقرى فرمانده قرارگاه عملیاتى نصر سپاه به حاج احمد ابلاغ شد. محور عملیاتى تیپ 27، منطقهاى در حد فاصل ایستگاه گرمدشت در منطقه دارخوین بود؛ محورى به عرض 7 و عمق 25 كیلومتر از ساحل شرقى رودخانه كارون، یعنى روستاى مسعودیه در فاصله 5 كیلومترى تأسیسات انرژى اتمى دارخوین، كه تا موازات جاده اشغالى اهواز - خرمشهر در كرانه غربى رود كارون محاسبه شده بود.
اینك رزمندگان تیپ 27 محمد رسولاللَّه(ص)، در اوج آمادگى رزمى، براى ورود به صحنه نبرد لحظه شمارى مىكردند. شامگاه پنجشنبه نهم اردیبهشت سال 1361، مرحله اول عملیات الىبیتالمقدس با نام رمز یا على بن ابىطالبu آغاز شد.
در قدم اول، حاج احمد فرمان عبور 5 گردان خطشكن محور عملیاتى سلمان را به فرمانده این محور، حاج محمود شهبازى ابلاغ كرد. فلش حمله این 5 گردان به سمت دژ مستحكم عراق در امتداد جاده آسفالت اهواز - خرمشهر جهت دهى شده بود. واحدهاى مهندسى سپاه سوم ارتش عراق، در امتداد این جاده، خاكریز بلندى به ارتفاع 5 متر احداث كرده بودند و به فاصله تقریبى هر 50 متر، یك سنگر جمعى قرار داشت كه دیواره هر یك از این سنگرها متشكل از كیسههاى بزرگ مملو از شن بود و طول، عرض و ارتفاع هر یك از آنها به دو متر مىرسید. بر روى سقف این سنگرها، قطعات بزرگ تیرآهن، براى در امان ماندن سربازان عراقى از آتش توپخانه و خمپاره نصب كرده بودند و دشمن روى این خاكریز عظیم حساب خاصى باز كرده بود.
آرى، گردانهاى تحت امر محور عملیاتى سلمان براى در هم شكستن چنین دژى رو به راه نهاده بودند. در همین هنگام، جو نگرانى و اضطراب عجیبى در پشت خط به وجود آمده بود. علت اصلى این نگرانى نیز، مربوط به ناكامى تیپهاى همجوار تیپ 27 محمد رسولاللَّه(ص) در یورش به مواضع دشمن بود. به روایت یكى از مسؤولان وقت تیپ 27:
«... از قرارگاه عملیاتى نصر به حاجاحمد گفتند: با توجه به این كه یگانهاى همجوار شما نتوانستهاند موفق شوند، بهتر است كه شما هم نیروهایتان را به عقب برگردانید. حاج احمد با قاطعیت گفته بود: ما روى این عملیات یك ماه كار فشرده و دقیق كردهایم و به هیچ وجه حاضر نیستیم زحماتى را كه متحمل شدهایم، نادیده بگیریم. ما با توكل به خدا اقدام مىكنیم، شما هم به وظیفه خودتان كه پشتیبانى ماست، عمل كنید. ما تا آخرین نفر و آخرین نفس، پاى این حمله ایستادهایم! این جواب مؤمنانه و قاطع حاج احمد، در كنار شناختى كه از مدیریت جنگى قدرتمند او داشتند، باعث شد تا به حاجاحمد اجازه ادامه كار بدهند و بدین ترتیب، مسأله لغو عملیات در آن شب منتفى شد.»
ساعت 30/11 دقیقه شب، نیروهاى پنج گردان عملیاتى محور سلمان به جاده اهواز - خرمشهر رسیدند، اما در همان دقایق نخستین، با آتش پرحجم دشمن مواجه شدند.
«... رسیدن گردانها به جاده اهواز - خرمشهر، براى دشمن در حكم فاجعه بود؛ چرا كه در صورت تصرف جاده توسط تیپ 27، ارتباط نیروهاى دشمن در مناطق شمالى و جنوبى غرب كارون به كلى قطع مىشد و براى ارتش عراق، تنها یك راه مواصلاتى باقى مىماند. آن هم یك جاده خاكى نامناسب از ایستگاه حسینیه بود كه به منطقه شمال شلمچه منتهى مىشد... به این ترتیب، یك بار دیگر بعد از فتحالمبین، تیپ 27 یك نفوذ عمقى را به اجرا گذاشت. افتخار ابداع این شیوه در جنگ از آن حاج احمد است. حاجى طورى عملیات را جلو برد كه در همان مرحله اول، تیپ 27 - به قول معروف - به قلب عراقىها زده بود.»
ژنرالهاى ارتش عراق كه از حساسیت فوقالعاده جاده اهواز - خرمشهر و نقش تعیینكننده آن در این نبرد مرگ و زندگى میان دو طرف درگیر كاملاً آگاه بودند، ضریب حفاظت جاده را به نحو بىسابقهاى افزایش دادند. به این معنا كه بلافاصله دو تیپ تقویت شده زرهى و مكانیزه را به سمت منطقه درگیرى اعزام كردند.
حاج احمد براى حل این معضل، تنها یك راه سراغ داشت و آن حملهاى همزمان، از دو جناح مجاور، به نیروهاى زرهى - مكانیزه دشمن بود.
«... بالاخره حاج احمد موفق شد با قرارگاه هماهنگىهاى لازم را به عمل بیاورد تا نیروهاى تیپ 7 ولىعصر(عج) و تیپ 46 فجر بتوانند از دو جناح ما عمل كنند. حاج احمد پاى بىسیم گفته بود: به هر صورت فعلاً ما از كارون عبور كردهایم و خط دشمن را شكستهایم. دیگر لازم نیست كه یگانهاى همجوار ما از جبهه مقابل به خط دشمن بزنند. با سرپلى كه ما از دشمن در آن دست كارون گرفتهایم، حالا دیگر مشكل حمله به جناح روبرو را ندارند. بهتر است بیایند از جاده اهواز - خرمشهر عبور كنند و جناحین ما را پوشش بدهند...
خلاصه با چنین براهینى حاجاحمد موفق شد ردههاى مافوق را متقاعد كند. البته تا آن یگانها خودشان را جمع و جور كنند و براى عمل حاضر شوند، مقدارى زمان لازم بود؛ یعنى از شب اول، تا شب دوم عملیات. در این 24 ساعت، عملاً بار سنگین عملیات در محدوده عملیاتى قرارگاه نصر، بر دوش حاج احمد و بچههاى تیپ 27، افتاد.»
مقارن اذان صبح، حاج احمد به محسن وزوایى دستور داد تا شش گردان نیروهاى تحت امر محور خود - محور عملیاتى محرّم - را روانه غرب كارون نماید.
به فرمان وزوایى، گردانهاى «مالك اشتر»، «ابوذر غفارى»، «حبیب بن مظاهر»، «سلمان فارسى»، «میثم تمار» و «مقداد»، به سوى جاده «اهواز - خرمشهر» به حركت درآمدند.
نبرد، لحظه به لحظه شدت بیشترى مىیافت و مقاومت سرسختانه دشمن نیز، كماكان ادامه داشت. كار آن چنان سخت گشته بود كه در نهایت حاج احمد مجبور شد محسن وزوایى علمدار رشید خود را براى حل معضلات «گردان میثم»، كه نیروهاى آن در حاشیه غربى جاده آسفالت اهواز - خرمشهر از همه سو زیر آتش شدید دشمن قرار گرفته بودند به آن منطقه بفرستد.
در قرارگاه فرعى نصر 2، حاج احمد به شدت نگران وضعیت گردانهاى تحت امر محور عملیاتى محرم به فرماندهى محسن وزوایى بود. خصوصاً وضعیت گردانهاى «مقداد» و «میثم» از هر حیث وخیم بود.
با روشن شدن هوا، اوضاع منطقه بسیار خطرناكتر از ساعات اولیه حمله شد؛ چرا كه هواپیماهاى دشمن به محض سر زدن سپیده، بر فراز منطقه غرب كارون و سرپل تصرف شده توسط تیپ 27 محمد رسولاللَّه(ص) به پرواز درآمده و نیروهاى در حال تردد این تیپ را بىوقفه بمباران مىكردند. شدت بمباران هوایى مواضع تیپ 27 محمد رسولاللَّه(ص) توسط میگهاى عراقى، به هیچ روى قابل توصیف نیست.
از سوى دیگر، پاتكهاى سنگین لشكرهاى مجهز زرهى و مكانیزه دشمن نیز، مزید بر علت شده بودند. هر چه هوا روشنتر مىشد، دشمن بر شدت و سنگینى حجم پاتكهاى خود مىافزود. وضعیت آنقدر دشوار شده بود كه بعدها، در یكى از «جنگ نوشته»هاى سپاه، در توصیف آن از جمله آوردند كه: «... زیر فشار پاتكها و آن آتش حجیم دشمن، اگر زمین دهان باز مىكرد، بچهها در آن فرو مىرفتند؛ ولى احدى به فكر عقبنشینى نبود.»
تا آن ساعت تمام ثقل نبرد بر محور عملیاتى تیپ 27 محمد رسولاللَّه rقرار گرفته بود و تمامى فشار «روحى - عصبى» خُردكننده مسؤولیت مدیریت و فرماندهى چنین نبرد سهمناكى، بر گرده حاج احمد سنگینى مىكرد.
حوالى ساعت 30/9 دقیقه صبح، در كنار جاده اهواز - خرمشهر، سردار رشید اسلام محسن وزوایى همچنان براى رهایى «گردان میثم» از زیر چتر آتش دشمن در تلاش بود كه با انفجار گلوله توپى در كنار او...
«... دیدیم عباس شعف، فرمانده «گردان میثم» مىخواهد با حاج احمد صحبت كند. حاج همت گفت: حاج احمد سرش شلوغ است، كارت را به من بگو... شعف گفت: نه! باید مطلب را به خود حاجى منتقل كنم. همین موقع حاجاحمد گوشى بىسیم را از همت گرفت... صداى شعف را شنیدیم كه گفت: حاجآقا!... آتش سنگین... آقا محسن... صداى گریهاش بلند شد و دیگر نتوانست حرف بزند. دیدیم توى صورت سبزه حاجاحمد، موجى از خون دویده. گوشى بىسیم را توى مشت خودش فشرد. چشمهاى حاجى به اشك نشستند. یك نفس عمیقى كشید و زیر لب گفت: محسن... خوشا به سعادتت!
بعد هم دستور داد جسد شهید وزوایى را، طورى كه باعث جلب نظر و خداى ناكرده تضعیف روحیه نیروهاى حاضر در خط نشود، سریع به عقب منتقل كنند.»
یكى از بسیجیان «گردان مقداد» از آن لحظات تلخ مىگوید: «... برادر محسن وزوایى را دیدم كه یك دستمال به پایش بستهاند و در تلاش بودند تا او را بر ترك یك موتور سیكلت سوار كنند. روى صورتش هم یك چفیه انداخته بودند تا كسى او را نشناسد. پیكر شهید وزوایى را با عجله از صحنه درگیرى دور كردند.»
بدین سان، كارنامه پربار حیات كوتاه و پربركت دانشجوى پیرو خط امام(ره)، فاتح لانه جاسوسى آمریكا، علمدار نبرد «بازىدراز»، حماسه آفرین دلاور نبرد فتحالمبین، بانى تیپ 10 سیدالشهداءu و بالاخره همرزم سلحشور حاج احمد، سردار شهید محسن وزوایى با خون پاكش امضا شد. سردارى رفت، اما سلاحش بر زمین نماند. دیگر براى حاج احمد جاى درنگ بیش از این باقى نمانده بود. بلادرنگ تفنگش را برداشت، با سرقدمهایى شتابناك از قرارگاه فرعى نصر 2 خارج شد و سوار بر یك موتور تریل، به سرعت راه خط مقدم میدان نبرد را در پیش گرفت.
«... صبح روز اول عملیات، حوالى ساعت 10 صبح، دیدم كه حاج احمد با موتور تریل آمد توى خط. آنقدر گرد و غبار روى صورت و لباس حاجى نشسته بود كه شاید اگر آدم دقیق نمىشد، در نظر اول نمىتوانست او را به جا بیاورد. به محض ورود به خط، حاج احمد بلافاصله دست به كار برنامهریزى، براى دفع پاتكهاى سنگین عراق شد.»
ساعت 30/12 دقیقه ظهر، شدت درگیرى دو طرف به اوج خود رسید. در غرب كارون، زمین و زمان به لرزه درآمده بود. ارتش عراق با اجراى یك رشته پاتك سنگین، ریختن آتش پرحجم توپخانه و به میدان كشاندن انبوهى از نیروهاى پیاده، كماندویى و لشكرهاى تانك خود، براى در هم كوبیدن مواضع تیپ 27 محمد رسولاللَّه(ص) تلاش سرسختانهاى به خرج داد. نبردى نابرابر، میان تنهاى پاك بسیجیان سبك اسلحه تیپ 27، با انبوه ارابههاى پولادینى كه جواب هر گلوله تفنگ را با شلیك تیر مستقیم مىدادند.
در «قرارگاه مركزى كربلا»، فرماندهان عالى رتبه سپاه و ارتش آن چنان نگران فرجام این رویارویى نابرابر بودند كه در نهایت سردار شهید «حسن باقرى»، سردار «رحیم صفوى» و تیمسار «حسین حسنى سعدى» را جهت نظارت مستقیم بر وضعیت منطقه و تحولات، روانه غرب كارون نمودند. مقارن ساعت 2 بعدازظهر بود كه:
«... عراقىها با تانكهایشان روى جاده اهواز - خرمشهر آمدند. آنها از دو طرف زاویه، از چپ و راست به طرف خط تیپ 27 آمده بودند تا خاكریز را قطع كنند و كار ما را یكسره كنند. اینجا بود كه دیگر حاج احمد خودش تفنگ كلاشینكف به دست گرفت، آمد و روى خاكریز جاده اهواز - خرمشهر مستقر شد و شروع به تیراندازى كرد. همینطور بالاى خاكریز ایستاده بود و در حالى كه احدى جرأت نمىكرد سرش را از خاكریز بالا بیاورد، حاجى پشت سر هم رگبار گلوله را به سمت تانكهاى دشمن مىفرستاد. اصلاً انگار نه انگار كه حدود 140 دستگاه تانك دارند به طور همزمان خط ما را مىكوبند و جلو مىآیند، بىپروا و یك روند شلیك مىكرد و فقط موقعى درنگ مىكرد كه مىخواست خشاب چهلتایى كلاشینكف را عوض كند. بچهها بُهت زده، یك لحظه به آتش و حركت تانكهاى دشمن خیره مىشدند و لحظهاى بعد به احمد كه ایستاده بر روى خاكریز رگبار در پى رگبار به سمت تانكها شلیك مىكرد و فریاد مىكشید: برادرها! امروز صف باشرف از بىشرف مشخص مىشود!... با شرفهایش بیایند بالاى خاكریز!».
اكنون، این غضبِ مقدسِ حیدر رزمندگان تیپ 27 محمد رسولاللَّه(ص) بود كه از دهانه تفنگش بر سر و روى انبوه رجالههاى مهاجم سپاه خصم مىبارید. تو گویى این مرد را نه از پوست و گوشت و استخوان، كه از یك پارچه عصب شعلهور سرشته بودند. اكنون اهل آسمان و زمین مفهوم واژه خلیفةاللهى انسان را، در قامتِ قیامتآفرینِ این مرد به نظاره نشسته بودند. در آن لحظههاى خدایى، عبد در معبود خویش فانى گشته بود. چشمان حاجاحمد در ظلِّ عنایت عیناللَّه، فروغى دیگر یافت، توان حاج احمد در كنف قدرت لایزال پروردگار صدبرابر شد و... چه مىگویم؟ نه! كلام را براى وصف این ماجرا نیافریدهاند.
«... بچهها وقتى حاج احمد را در آن وضعیت دیدند، به شدت منقلب شدند و به هیجان آمدند. دیگر نتوانستند خودشان را نگهدارند و همین انقلاب روحى باعث شد یكى - دو هجوم كوبنده به طرف تانكهاى عراقى داشته باشند تا به هر ترتیب كه شده، نگذارند خاكریز و جاده اهواز - خرمشهر سقوط كند... سرانجام با تاریك شدن تدریجى هوا، آن یگانهاى مأمور به پوشش دادن جناحین چپ و راست تیپ 27 كه عقب بودند، جلو آمدند و خودشان را به جاده چسباندند و خط ترمیم شد.»
این درگیرى علاوه بر آن كه مجالى فراهم آورد تا صلابت ذاتى حاج احمد در مقابله با دشمن متجلى شود، باعث شد تا یك بار دیگر، رزمآوران جلوهاى از جلوههاى روح دریایى و سراپا رأفت حاجاحمد را نیز، به عینه مشاهده كنند. یكى از سرداران سپاه اسلام كه در آن لحظات صعب پابهپاى حاجاحمد در خط حضور داشته است، خاطره زیبایى را از این مصاف روایت مىكند:
«... به خاطر وضع خیلى حساس خط ما در آن روز، حاج احمد در اوج درگیرى، به چند نفر از بچهها پرخاش كرد و سرشان داد كشید. عكسالعملى كه شاید حتى یك فرمانده گردان هم در چنان موقعیتى از خودش نشان مىداد. خلاصه، آن برادرها مقدارى ناراحت شده بودند. البته همه مىدانستیم حاجى مقصر نیست. از سر شب تا آن ساعت فشار فوقالعاده زیادى را تحمل كرده بود و خب، این بود كه موقع دفع پاتكهاى عراق، سر بعضىها داد كشید... اما نكته ظریف ماجرا اینجاست كه به خاطر آن رقت قلب، رأفت و عشقى كه به بچههاى بسیجى داشت، فرداى همان روز، خودم دیدم كه آمد كنار خاكریز جاده اهواز - خرمشهر یكى، یكى آن بچهها را در آغوش گرفت و روى آنها را بوسید. حاج احمد به قدرى منقلب شده بود كه بىاختیار اشك مىریخت، دست و صورت بچهها را مىبوسید و از آنها عذرخواهى مىكرد.»
قافله خطشكنان تیپ 27 محمد رسولاللَّه(ص) كه از جمعه دهم اردیبهشت 61 به سان گردبادى آتشناك از ساحل شرقى كارون به حركت درآمده، از ساحل غرب كارون عبور كرده و خود را به جاده استراتژیك اهواز - خرمشهر رسانده بود، پس از گذشت هجده ساعت نبرد عاشورایى، سرانجام در ساعت 30/4 دقیقه عصر جمعه دهم اردیبهشت، آخرین پاتكِ سنگین قواى زرهى - مكانیزه دشمن را دفع و به یمن كفایت و كیاست مؤمنانه قافله سالار رشید خود حاج احمد، سر پل به دست آمده در غرب رودخانه كارون را با اقتدار تمام حفظ و تثبیت كرد. هر چند؛ این پیروزى با تمام حلاوتى كه داشت، تنها نخستین گام مستحكم رزمندگان ایران اسلامى بود و سپاه اسلام هنوز تا سرمنزل مقصود، راهى دور و دراز و بس پرخوف و خطر در پیش داشت. در پى تثبیت خط...
«... حاج احمد برنامهریزى دقیقى را براى از بین بردن توان تعرّضى مهیب سپاه سوم نیروى زمینى ارتش عراق در اجراى پاتكهاى بعدى به مواضع ما شروع كرد... براساس اطلاعاتى كه حاجى ارائه داد، فهمیدیم عراق دو تیپ زرهى خودش را زیر جاده مستقر كرده و قصد دارد روز بعد، با آرایشى تهاجمى، به خط ما حمله كند... حاج احمد گفت: به دشمن نباید مجال حمله بدهیم. قبل از اینكه او سراغ ما بیاید، ما باید سراغش برویم و درگیر بشویم. به همین علت، حاجى فرمانده گردان مالك، شهید احمد بابایى را خواست و به او دستور داد همان شب گردان خودش را به محل استقرار تیپهاى زرهى عراق ببرد و طى یك عملیات غافلگیرانه، تا جایى كه مىتواند تانكهاى دشمن را منهدم كند. فراموش نمىكنم كه حاجى گفته بود: بروید در امان خدا، من شما را روى تانكهاى سوخته دشمن خواهم دید.»
پاسى از شب گذشته بود كه احمد بابایى، فرمان حركت رزمندگان گردان مالك اشتر را به سوى مواضع استقرار یگانهاى زرهى دشمن صادر كرد. ستون نیروهاى گردان مالك در دل تاریكى، با سرقدمهاى بلند پیش مىرفت. با رسیدن نیروها به خاكریزى در نزدیكى مواضع دشمن، به دستور احمد بابایى، نیروها متوقف شدند.
«... وقتى پاى كار رسیدیم، وضعیت آرایش جمعى زرهى عراق اصلاً باوركردنى نبود. در یك محدوده فرضاً دو هكتارى، تعداد بىشمارى تانك، زرهپوش و نفربر، مثل یك گله انبوه گوسفند مستقر شده بودند. نیروهاى پیاده عراق هم در سنگرهایشان خوابیده بودند. تا به خیال خودشان فردا سر حال و قبراق بیایند و به ما پاتك بزنند...
به دستور برادر بابایى، نیروها را بردیم وسط تانكها و هر سه - چهار ارابه را به یك آر.پى.جىزن سپردیم... تیربارچىهاى گردان را هم جلوى سنگرهاى پیاده عراق كاشتیم، اهداف نارنجكاندازها و تكتیراندازان را هم بر ایشان مشخص كردیم... خوب كه آرایش بچهها تكمیل شد، قرار شد با شلیك اولین آر.پى.جى، همگى آتش كنند... در یك لحظه دهها تانك عراقى از چپ و راست منفجر شدند و در آن هنگامه آتش و دود، جنازه پیادههاى دشمن بود كه مثل برگ خزان زده، روى زمین مىریخت.»
با این شبیخون غافلگیرانه كه مرهون ذكاوت و تدبیر صائب حاج احمد بود، گذشته از آن كه مجال هر گونه ابتكار عمل از دشمن سلب شد، به مدد نصرت الهى و عنایت خاص حضرات معصومین (علیهمالسلام) به رزمندگان، در این یورش برقآسا علاوه بر انهدام بخش وسیعى از توان تهاجمى دشمن، مقادیر زیادى جنگافزار و تجهیزات نیز، به غنیمت دریادلان تیپ 27 محمد رسولاللَّه(ص) درآمد.
نظرات شما عزیزان: